از نظریه روان تحلیلی (Psychoanalytic Theory)، گرچه بارها به منزله شیوه‌ای برای درمان اختلالات روانی یا نظریه ای در باب انگیزش انسانی یاد شده است، مقاله حاضر نظریه مزبور را به چشم مکتبی مینگرد که بر اساس مبانی و رویکردهای خاص خود به تنظیم و ارائه نظریه‌هایی در زمینه فلسفه تعلیم و تربیت نیز می پردازد. رویکرد روان تحلیلگری با انتشار کتاب تعبیر رؤیاها (1900 ,Interpretation of Dreams) اثر فروید، ظهور کرد و به تدریج رشد یافت تا به یکی از برجسته ترین مکتب های روانشناسی تبدیل شد.
 
اصطلاح روانکاوی psychoanalysis یا روان تحلیلی و یا روان تحلیلگری، تداعی بخش نام و یاد روان تحلیلگر مشهور، زیگموند فروید Sigmund Freud است. بعدها، هم به دلیل شهرت فروید و هم به منظور بازشناسی دیگر دیدگاه‌های روان تحلیلگر از دیدگاه فروید، مکتب روان تحلیلی برگرفته از اندیشه‌های این روانکاو با پسوند فرویدی Freudian psychoanalysis در عرصه نقد و نظر ظاهر شد. در واقع، نام فروید در میان روان تحلیلگران غربی آوازه و اهمیت بیشتری دارد؛ چراکه ابتکار مطالعه و بررسی شخصیت انسان با رویکرد روان تحلیلگرانه، همچنین وضع و جعل مصطلحات فنی و رایج روانکاوانه به نام فروید رقم خورده و از افکار وی الهام پذیرفته است. به بیان دیگر، سایر روانکاوان نظیر اریک فروم، چارلز آدلر و اریک اریکسون را باید از شاگردان و گاه منتقدان فروید دانست که بر افکار و اندیشه‌های وی پاورقی زده اند تا دیدگاه‌های کمنگرانه او را تا حدودی تعدیل کرده باشند.
 
فروید خود با رویکردی فرونگرانه به شناسایی انسان و کشف ویژگی های شخصیتی افراد می پردازد. وی به گونه ای همچون رفتارگرایان، نوعی نگرش حیوانی - ماشینی را درباره انسان ترویج می کند؛ با این تفاوت که رفتارگرایی بر اساس سنت و رویکرد شرطی سازی بر عوامل بیرون ارگانیزم تمرکز می یابد و از عوامل درونی چشم می پوشد؛ اما روان تحلیلگری به عوامل درونی می اندیشد و می خواهد همه چیز را از اندرون یا از درون درونها واکاوی و کشف کند. چنین مکتبی در تجزیه و تحلیل نهایی خود از درون به هسته مرکزی خاصی برای فعل و انفعالات انسانی و شخصیتی دست می یابد که از سنخ شور و نیروی غریزی - جنسی است. در مجموع، هر دو دیدگاه شأن و منزلت انسانی را مخدوش می سازند و از هویت اصیل او می کاهند؛ به این معنا که یا به انسان اصالت ماشینی می دهند و با او را در جلگه حیوانات می نشانند. حال با این اصالتهای دروغین، چگونه می توان به تعلیم و تربیت انسان و فلسفه تربیتی او اندیشید؟ این درس، با عطف توجه بر موضوع فلسفه تعلیم و تربیت، به بیان پاره ای از زوایای پیدا و پنهان وجود و شخصیت انسان از منظر روان تحلیلگری می پردازد و با اشاره به برخی مبانی روان تحلیلگری، فلسفه تربیتی وابسته به این مکتب روانشناختی را به تصویر می کشاند.
 
روان تحلیلگری را باید به چشم نگرش و رویکردی علمی - روانشناختی در باب انسان نگریست تا نگرش و رویکردی فلسفی به جهان و از جمله انسان. بنابراین روان تحلیلگری همانند انسان مداری و رفتارگرایی نیست که فلسفهای خاص مشتمل بر جهان بینی ویژه ای را ارائه دهد. در واقع، جهان بینی روان تحلیلگری در بازشناسی و واکاوی سرشت و شخصیت انسان خلاصه شده است و از مسئله بنیادین انسان شناسی فراتر نرفته است.
 
فروید خود در جایگاهی نبود که بخواهد یا بتواند برای جهان هستی و مبدأ و فرجام آن تئوری خاصی تنظیم و تدوین کند؛ هرچند ممکن است از مسیر اندیشه پردازی وی درباره شخصیت و ماهیت انسان به بخشی از افکار هستی شناختی و معرفت شناختی وی نیز پی برد.
 
مطالعه از درون، برجسته ترین رویکردی است که فروید به کمک آن به شناسایی احوال و شخصیت انسان می پردازد. بیان خواب ها، آرزوها، گرایش‌ها، خوشایندها، بدایندها، احساسات، افکار، نیازها، خواسته ها و... توسط مراجعان فروید، مهم ترین ابزار و وسایل تجزیه و تحلیل های وی در باب خلق و خو و شخصیت افراد است. امور یاد شده همه پژواکی از حالات درونی فرد است که وی با آنها زندگی می کند. در این میان، باورها و ارزش‌های دینی فرد نیز تابعی از این حالات درونی است که با ثبات آنها ثبات می یابد و با تحول آنها متحول می گردد. بدین ترتیب، جهان بینی مورد نظر و پذیرش اشخاص و گروهها حتی به درون آنان باز می گردد و منبع یا منابع دیگری برای آن جهان بینی متصور نیست.
 
 گو اینکه فروید در مقام یک روانکاو، مستقیم یا غیرمستقیم به بیان این گونه مسائل فلسفی و انتزاعی نپرداخته است. با وجود این، وی باید بر اساس نگرش فردگرایانه و روانکاوانهای که ارائه داده است بدون شک به فردیت یافتگی و تشخص جهان بینی ها و ایدئولوژی ها، و به تعبیری تفرد و تشخص باورها و ارزشها ملتزم باشد. بدیهی است هیچ اندیشه ای به ویرانگری و خسارت باری اندیشه تفرد و تشخص باورها و ارزشها نخواهد بود؛ به ویژه که فروید همین باورها و ارزش‌های فردیت یافته را به انرژی یا شور جنسی بازگردانده و سرچشمه همه آنها را عامل جنسی و شهوت دانسته است.
 
پیش از هر چیز باید تأکید کرد که فروید یک روانشناس روانکاو بود تا یک متکلم یا فیلسوف و یا یک نظریه پرداز کلامی یا فلسفی. پس انتظار اینکه فروید با پرداختن به بیان مبانی هستی شناختی و معرفت شناختی توانسته باشد اصول و اسلوبهای ویژه ای را ارائه دهد، انتظاری نابجا و دور از واقعیت است.
 
بازشناسی شخصیت انسان و تبیین و تفکیک انواع شخصیت های انسانی از یکدیگر، با عنایت به ماهیت روانشناختی مکتب روان تحلیلی مهم ترین مسئله ای است که این مکتب به آن می پردازد و مسئولیت آن را بر عهده می گیرد. اما اینکه آیا می توان به تبیین گونه های شخصیت پرداخت بدون اینکه گذری و نظری بر مبانی انسان شناختی کرد، خود موضوع دیگری است که بی پاسخ مانده است. بدین ترتیب، مکتب روان تحلیلی نه تنها در تنظیم و ارائه مبانی هستی شناختی و معرفت شناختی نارسا و ناتمام است، بل حتی در باب مبانی انسان شناختی نیز تنها به بازشناسی شخصیت و پویایی آن به گونه ای ناقص و بر اساس برداشت‌های نوعأ شخصی بسنده کرده است، بدون آنکه به مبانی و اصول این برداشت‌ها اشاره کند. به ناچار، در درس حاضر، همین بخش اندک و ناتمامی که فروید به تصویر کشیده است در معرض نقد و نظر قرار می گیرد.
 
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت، سیداحمد رهنمایی، صص184-179، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1388